قطعا ادم وقتی غمگینه وبلاگ چک می کنه. میاد نگاه می کنه که ببینه دو سال قبل سه سال قبل یا سال قبل این وقت ها حال و هواش چطوری بوده؟ همینقدر ابری یا آفتابی؟ شنبه است. دستم از بیخ درد می کنه. به طرز وحشتناکی.
مزخرفترین آخر هفته دنیا را داشتم. پر از اعصاب خردی و تعارف و مهمونی! چهارشنبه من مهمونی داشتم. پنجشنبه قم بودیم که تا جمعه عصر طول کشید. بعد رفتم خونه آزاده که مهمون داشت تاااااا آخر شب. اومدم خونه دوش گرفتم کتاب بخونم. نخونده خوابیدم. کتاب باقیمانده روز را دارم می خونم. یا بهتر بگم دارم نمی خونم! بیشتر از یک ماهه. با ذوق زیاد از مغازه کتاب های نایاب انقلاب پیداش کردم و با ذوق خیلی خیلی زیاد اومدم خونه که ببلعمش و ببینم نویسنده اش - کازو ایشی گورو- که امسال نوبل ادبیات را برده چی نوشته. یک ماهه این کتاب از روی میز به کنار تخت و از کنار تخت به روی مبل جابجا میشه و هنوز نخوندمش. سرم خیلی شلوغه. دستم درد می کنه. کار تجارت امونمو بریده. با مهدی و لیدا کتاب خاطرات دکتر رمضان زاده را شروع کردیم و اوضاع خیلی به هم ریخته است. رفتیم آزادی. فاصله محل کار تا خونه شده یک ساعت! در بهترین حالت دو روز هفته را ساعت 7 میرسم خونه و سه روز دیگه را حدود 9 شب! پنج شنبه جمعه ها هم که در حالت دویدنم. بین مهمونی های خودم و بقیه. مثل همین هفته که گذشت. برنامم این بود که چنج شنبه صبح د وقت و بی وقت ...
ادامه مطلبما را در سایت وقت و بی وقت دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : roznegarnameho بازدید : 15 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت: 1:24